عاشق پرسپولیس ورنگ سرخ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
عاشق پرسپولیس ورنگ سرخ
درباره وبلاگ


آرشیو وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 0
  • بازدید دیروز: 0
  • کل بازدیدها: 7838



چهارشنبه 91 اسفند 30 :: 10:21 عصر ::  نویسنده : حسین قاسمی



موضوع مطلب :
شنبه 91 اسفند 19 :: 7:9 عصر ::  نویسنده : حسین قاسمی

این روزها همه چیز بوی غم دارد :

چندیست که دیگر باران با نشاط نمی بارد.

ریزش باران بر سر وصورت غم را نمی زداید .

ودیگر باران دست نوازشگر خود را از دست داده ،اشک را از گونه ها پاک نمی کند .... که خود جاری کننده ی اشک دلتنگی است ...

دیگر صدای ناودان لالایی بخش  ذهن های خسته و در مانده نیست ،که خود نیاز به آرامش بخشی یک لالایی دارد ...

دیگر نزدیک شدن بهار و سبز شدن طبیعت فروغ بخش چشم های منتظر نیست ...

 که یک زمستان دیگر رفت وبهاری در راه   ا ست ... اما بهار جانها  ...آرامش بخش روانها ، هنوز نیامده ...

دیگر دشت های سر سبز ، گندم زارها وگل های تازه روییده ، در زیر دستان پر احساس نسیم به وجد نمی ایند و به همراه گردش باد نجوای دل انگیز در دشت ایجاد نمی کنند .

اصلا این روزها نسیم هم احساس طربناکی خود را از دست داده است ...

خورشید نیز زیبائیش را در پشت ابر های دلتنگی مخفی کرده است و زیبایی جان بخش خود را بی تو از دست داده است ...

فلب های ادمیان نیز خسته وافسرده شده اند .... گر مای خود را از دست داده ... احساسات را فراموش کرده  ...  و به سیاه چال سرد وخاموش تنهایی وبی کسی پناه برده اند ...

اشک ها در چشم ها یخ رده وگرمای نوازشگر گونه های گریان را از دست داده اند .

درختان تنومندی که تا به حال ایستاده بودند ... در برابر آفات روزگار کم طاقت شده  و محفل پایکوبی موریانه ها گشته اند ...

این روزها درختان جوانتر نیز یکی پس از دیگری در برابر نا ملایمات سر خم کرده وزیبایی خود را به دستِ تیزِ تبر تردید می سپارند ...

گل ها به جای بودن در باغ وگلستان خود ... بر سر هر چهار راهی  ... و بر در هر مغازه ای چوب حراج خورده وبه راحتی به یغما می روند .

اقا جونم ! این روزها  عصر یخبندان شده ... یخبندانی مخفی ... یخبندانی پنهانی ...

یخبندانی که دارد آهسته آهسته همه زیبایی ها را در خود می کشد ونابود می کند .

همه چیز در یک حالت کسلی وخمودی قرار گرفته  ... وبه خوابی عمیق فرو می رود .

آنان که نیم جانی در این دهر یخی برایشان باقی مانده ... آمدن تو را انتظار می کشند .

انتظار می کشند که تو بیایی  ویخ های وجود آدمیان را با گرمای الهام بخش وجودت ذوب کنی .

منتظر هستند که تو بیایی وبوی غم را از این هستی پاک کنی .

وعطر فرح بخش ظهور و آمدنت را در همه جا بگسترانی .

تنها  آرامش بخش دل های خسته ونجات بخش هستی ِیخ زده ... اقا جانم !تویی ....

منتظر هستیم که بیایی .... منتظرم که بیایی ....

 

 

 




موضوع مطلب :
شنبه 91 اسفند 19 :: 7:8 عصر ::  نویسنده : حسین قاسمی

 

امروز رفتم سراغ خانه تکانی برای شب عید.                      

از هر کجا خواستم شروع کنم دیدم خیلی شلوغ ودر بر همه ...

گفتم بهتره اول برم سراغ دلم ، کوچک است وجمع وجور ... سریع تموم میشه .

رفتم سراغ پنجره های دلم ... دلم چند تا پنجره داره:

یکی پنجره که رو به حقیقت باز میشه .

یکی که برای دیدن احساسات دیگرانه .

یکی هم که پشتش یک عالمه دلهای شکسته است که باید از درون دل براشون مر همی بفرستم ...

یکی هم که رو به دستان نیازمند باز میشه .

ویکی .....

کنار هر کدام از پنجره ها که رفتم دیدم کلی غبار روشون نشسته ...

انگار  سا لیان  سال است که اونا رو کسی تمیز نکرده  .

شاید به خاطر همین غبار های  غفلت وبی توجهی بوده که خیلی وقتها حقایق اطرافم را ندیدم ...

احساسات پاک دیگران را حس نکرده و لگد کوبشان کردم .

به جای مر هم برقلب های شکسته نمک بر زخم هاشان بودم .

دستان نیازمند به مهر و محبتم را ندیده و تضر عشان را به ریشخند گرفتم ...

خدایا ! چه اوضاع داغونی دارد این پنجره های دلم ... 

به کف پوش قلبم نگاهی انداختم ... سرتا سر ان را غبار کینه وناملایمات گرفته .

یک کدورت ساده ...یک سوء تفاهم جز یی  ... در همان روز ها که مهمان دلم شدند ، از قلب کوچکم پاکشان نکردم حالا   همه ی دلم را گرفتند ...

شنیده بودم که قلب پاک وشفاف است ... ولی این  همه دود ... چرا فضای درونم را این همه دود گرفته ؟

انگار این دودها از آتش گناهان است .... غیبت ودروغی که شده اب خوردن برام ، چی آورده برسر قلبم ....

با تمام وجود وبی صدا داد زدم ... فریاد زدم ... خدایا ! من چه کار کردم با دل خودم !!!

دل به این کوچکی ، اما این همه آشفتگی ... این همه در بر هم بودن وسیاهی ! ! !

از کجا شروع کنم ...  چه طور تمیزش کنم .

پنجره هاشو باز کردم تا غبار ودود از ان بیرون برند ...

نیاز به یک شوینده دارم ، شوینده ی قوی  ....

دستمالی می خوام که بتونه این همه غبار ودود را در خودش محو کنه .

نیاز به سفید کننده ای دارم که جلا ودر خشش قلبم را بهم بر گردونه ...

زلالتر از اشک دیده برای پاک کردن غبار های قلبم ندیدم .

توبه کردن وعذر خواهی از خداوند ... سفید کننده ای که اگر از نوع خالصش باشه ، شاید بتونه جلا ودرخشش قلبم را بهم بر گردونه ....

مقدس دونستن احساسات دیگران ومرهم بودن بر زخم درد مندان ولو به یک لبخند مهربانی  .... شاید بتونه به ثبات قلبم کمک کنه واون رو  از آشفتگی در بیاره ...

خدایا بیش از خونه وزندگیم  .... خودم وقلبم نیاز به خونه تکونی داریم ...

کمکم کن در این روز های پایانی سال بتونم به قلبم سر وسامونی بدم .

غبار هاشو با اشک دیده پاک کنم  ... جِرم هاشو با توبه ی خالص بزدایم  ...

یه کم مرتبش کنم ، تا لایق حضور نور تو در درونش بشود و با نور تو سیاهی ها را از ان دور کنم ...

خدایا ! می دونم جز نگاه رحمت  تو نمی تونه آرامش وزلالی را به قلبم بر گرداند .

کمکم کن با تمام وجود ، خطاهای گذشته را جبران کنم ...

تا لایق بارش رحمت غفران تو در این ایام پایان سال  ... وبعد از ان برای همیشه باشم ..

کمکم کن ...

                      عکس متحرک باران

 




موضوع مطلب :
شنبه 91 اسفند 19 :: 7:0 عصر ::  نویسنده : حسین قاسمی

 

می خواهم با تو بگویم:

بگویم از نا گفته هایم ... از آنهایی که برقلبم سنگینی می کند ...

 بگویم از احساسات وعواطفی که در وجودم قرار دادی ...

می خواهم دستم را در دستان پر مهر تو قرار دهم وسرم را بر روی شانه ای صبر تو ... وزمزمه کنم نا گفته هایم را ...

می خواهم برایم گوش باشی که بشنوی سخنانم را ، اعتراف کنم به خطاهایم وطلب بخشش کنم از گناهانم ...

تورا انتخاب کردم برای هم صحبتی ... می دانم که تمام ناگفته هایم را می دانی ...

واضح تر ودقیق تر از انچه خود ازآن خبر دارم ... ولی راز داریت مرا به سوی گفتن با تو کشانده ...

توکسی هستی که وقتی حر فهایم را شنیدی ، طردم نمی کنی ، رهایم نمی کنی و مرا به خود واگذار نمی کنی ...

وقتی می گویم برایت از آنچه خود از آن خبر داری ... در این گفتن می یابی نیازم را ...

بی پناهی ودرماندگیم را  .. وپناه گاهم می شوی .

تو چه خوب خلوت شبانه وگشایش سجاده ی عشق در محضرت را برای گفتن انتخاب کرده ای .

زمانیکه گوشهای نا محرمان به خواب رفته وچشم های جستجو گر اسرار ادمیان فرو یسته شده  ...

اما من جای دیگر می خواهم که در سَر سجاده ی عشق نمی توان از نافرمانی کردن از معشوق سخن گفت ...

می خواهم چو پروانه که بی پروا از سوختن برگرد وجود شمع می چرخد ...

بی پروا از سرزنش وطرد شدن ، بی پروا از گوش های نامحرمان و

بی  پروا از افسون سجاده ی عشق ، باتو بگویم راز های نهفته ی درونم را ...

می خواهم با تو تجربه کنم عشق بی پایان گردش پروانه به دور شمع را ...

حتما سِر لذت بخشی دارد که اگر سوختن است  واگر طرد شدن ، پروانه هر شب تکرار می  کند این  تجربه را ...

می خواهم با تو بگویم که صبر تو از ایوب بیشتر است که خود  عطا کننده ی صبر به ایوبی ...

باتو بگویم که به یوسف فرمان دادی ، راز برادران   گناه کارش را برملا نسازد ...

تو که فرمان به راز داری می دهی تمی توانی خود بر ملا کننده ی رازها باشی ...

با توبگویم که محمد مصطفی (ص) را راهنما برای بنی بشر قرار دادی  ...

با تو بگویم حر فهایم را ... خطاهایم ... پلهای خراب کرده ام

ودر های بسته ام را باتو در میان بگذارم  که خود راه نما برای راه گشاییم باشی .

می خواهم با تو بگویم که خود گفتن را به من آموختی ... حسِ کشش به سویت را در من قرار دادی ...

مهربانیت را تا یاد دارم و چتر حمایتت را از تولد برسرم قرار دادی ...

می خواهم با تو بگویم که خود مرا به نجوا کردن وخواستن از خودت دعوت نموده ای ...

با تو بگویم که چه بسیار نخواسته عطا کردی وچه توبه نکرده بخشیده ای ...

می خواهم با تو بگویم که آرامش بخشی را در پس گفته هایم ...

سبکی را در پشت پرده ی اشکهایم وبخشش را در دستان

نیازمندم که به سویت کشیده شده  قرار داده ای ..

می خواهم با تو بگویم ...


عکس متحرک باران




موضوع مطلب :
شنبه 91 اسفند 19 :: 6:57 عصر ::  نویسنده : حسین قاسمی

             آجرک الله یاصاحب الزمان جسمی وروحی لک-لفداک 




موضوع مطلب :
شنبه 91 اسفند 19 :: 6:53 عصر ::  نویسنده : حسین قاسمی

                                                                    **همانا آگاه باشید ای مردم ک یاد خدا آرامش بخش دلهاست**                  




موضوع مطلب :